تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

هدیه ای به من

اگر اشتباه نکنم سیزدهم اسفند بود که یکی از دوستان هدیه ای به من داد. هر چند هیچ گاه نفهمیدم که مناسبت این هدیه چی بوده؟ اون هدیه کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد اثر پائولو کوئلیو بود. ولی تفاوتی که بادیگر هدیه ها داشت این بود که جای جای این کتاب و زیر خیلی از جمله ها خط کشیده شده بود. و در ابتدای این کتاب جملاتی نوشته شده بود.

ابتدای کتاب

2/11/84

5/5 عصر

و در صفحه ای که پائولو کوئلیو امضا کرده این نوشته دیده میشود

... تقدیمی ...

به پاس همه خوبیها و بدیهایت

ارادتمند: صبا

در چند صفحه بعد

تا نیمه راه را، من تنهایی رفتم

باقی را ...

تو تنهایی.

از این پس در جای جای کتاب زیر جمله هایی خط کشیده شده که مجموع این جملات داستانی را تعریف میکند. خودتان بخوانید!

صادق باشیم

زن ها – وقتی خودشان را میکشند- روش های شاعرانه تری انتخاب می کنند

زندگی، همواره انتظار برای فرا رسیدن لحظه صحیح عمل است.

خداحافظی با آنچه مردم زندگی میخوانند.

خسته از اینکه نمیدانست با اندک زمانی که برایش مانده،چه کند.

هیچ کس، در هیچ جای جهان ، مقاله اش را با این پرسش آغاز نمیکند که قله اورست کجاست؟ حتی اگر هرگز به آنجا نرفته باشد.

لحظه طنز ناب

شاید لازم نباشد بمیرد

برای بازگشت خیلی دیر بود.

احساس کرده بود در هوا راه می رود،

یکنواخت

احساس عجز

اخرین تجربه زندگی

بر خلاف بسیاری از مردم

پیروزی کمی هم نبود

آزادی مطلق. فراموشی ابدی.

انسان برای بقا می جنگد، نه برای تسلیم.

اما نتیجه آن فاجعه آفرین بوده.

و اصلا نمی دانست دارد می میرد.

مرد جوان لبخند زد. ورونیکا هم لبخند زد ...

این مرد جوان منم؟

برای آخرین بار

از آنچه چشمهایش می توانست ببیند و گوشهایش می توانست بشنود، شاد بود.

تمامی اصالت خود را از دست می دادند.

احوال دل

خواهی که روشنت شود احوال سر عشق

از شمع پرس قصه، ز باد صبا مپرس

 

هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود

آنکس که با تو گفت که درویش را مپرس

 

از دلق پوش صومعه نقد طلب مجو

یعنی ز مفلسان،  سخن کیمیا مپرس

 

در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست

ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس

 

نقش حقوق خدمت و اخلاص و بندگی

از لوح سینه محو کن و نام ما مپرس

 

ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم

از ما بجز حکایت مهر و وفا مپرس

 

حافظ رسید موسم گل، معرقت مخوان

دریاب نقد عمر و ز چون و چرا مپرس