تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیده ام
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گامهای تو تکرار کنان
میدهد آزارم و من اندیشه کنان
غرق این پندارم که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت
خانه کوچک ما سیب نداشت
خانه کوچک ما سیب نداشت
خانه کوچک ما سیب نداشت
(شاعر را نمی شناسم)
آخرین اخبار ایران و جهان در بزرگترین آرشیو خبری در ایران. خبر+عکس. :: اخبار را در www.moroorgar.com حرفه ای بخوانید ::
یک نام از حمید مصدق نیاز است دوست عزیز
ولی گرسنگی عشقو از بین نمی بره......
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد
وسعت حیرانی ام را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
دیده بارانیم را حس نکرد
انکه با اغاز من مانوس بود
لحظه پایانیم را حس نکرد
اگر میخواهی آرام بشوی دردهایت را نزد گلها بازگو کن
حس خوبیه
فرار کردن
......
تو اسباب کشی کمک خواستی در خدمتیم .
سلام
چه سیب عاشقونه ای:d
شعر هم از مصدق
بار کج به منزل نمی رسد....سیب دزدی میدی به معشوق....