تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

ابریشم موهات

وقتی چشمات رو باز میکنی منو میبینی که دارم با ابریشم موهات بازی میکنم. و دستم رو روی گونه هات میکشم. بهم  لبخند میزنی منم با یه لبخند بهت جواب میدم. دارم کلمات رو تو ذهنم جابجا میکنم. هیچ وقت یاد نگرفتم که جمله های قشنگ بسازم. خیلی حرفا هست که میخوام بهت بگم ولی نمیدونم چه جوری از وسط این توفان مغزی، کلمات مناسب رو بکشم بیرون!

تو ذهنم این کلمات رو کنار هم میچینم: " صنم من تورو خیلی دوست دارم. شاید این جمله رو بارها از زبونم شنیده باشی. ولی نمیدونم چه جوری باید حسم رو بهت انتقال بدم. شاید قبل از تو این حرف رو به کسی دیگه هم زده باشم که دوستش دارم. نمی خوام بگم که بهشون دروغ گفتم-  چون تو زندگیم از چیزی که خیلی بدم میاد دروغ هست - نه! بلکه می خوام بگم من اشتباه کردم. من اصلا نمی دونستم که دوست داشتن یعنی چی و این تو بودی که بهم یاد دادی و بهم فهموندی که دوست داشتن چیه و الان با دانشی که نسبت به دوست داشتن پیدا کردم بهت میگم که من هیچ کس رو دوست نداشتم و فقط تورو دوست دارم!" هنوز دارم با این کلمه ها ور میرم و عقب و جلو میکنم که دوباره یه چیز دیگه میاد تو ذهنم.

"نمی خوام عاشقت باشم آخه میگن کسی که عاشق میشه دیگه نمی تونه فکر کنه و فقط معشوقش رو میبینه و اصلا کاری به خوبی و بدی های معشوقش نداره همه چیز رو خوب میبینه. ولی من می خوام که تورو ببینم و خوبیات رو بفهمم و بهت فکر کنم به کارات فکر کنم و با فکر بدونم که تو چقدر خوبی، با فکر، زیبایت رو حس کنم. نه اینکه کور کورانه بپرستمت. آخه تو اونقدر خوبی که عشاقت شدن فقط ارزشت رو کم میکنه. "

بازم این کلمات بهم هجوم میارند و هنوز زبونم به گفتن هیچ چیز باز نشده که تو لب باز میکنی و بهم میگی: دوستت دارم! و مثل همیشه من از گفتن حرفام باز میمونم. و فقط میتونم بگم: منم دوستت دارم. هنوز نمی دونم باید حرفام رو از کجا شروع کنم. که تو من رو میبوسی و بازم این کلمات مثل یه توفان تو ذهنم میمونه و بازم حرفای دلم رو بهت نمی زنم.