تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

داستانهای من و دوستان

در خاطرم همی هست که با دوستان قصد کردندی تا نشستندی کمی و کمی با هم خوش گزراندی.
ولیکن چون موقعیت مهیا نشدندی مجلس نیز مهیا نشد. پس همه عبا برگرفتیم و قصد منزل نمودندی. ودوستان  هی در راه گفتندی که چرا نوح همی بد قول باشد. 
امروز بسیار تفکر کردم. و به ملاطفت افتادم که این نوح مردیست بسیار خوش قول. حتما اورا مشکلی در افتاده. در همین احوالات بودم که هدهد الکترونیکم (موبایل) شروع به سرو صدا نمود. بگفتم کیستی؟
صدا : سلام من نوح هستم.

- سلام ! چرا دیروز مارا منتظر گذاشتندندی.

= راستش از خدا که پنهان نیست از تو هم چه پنهان عحیب موقعیتی بر من افتاد. که چاره نداشتم جز اجرا.
- خوب تعریف کن.
=راستش از شرکت معظم پیام رسانی و هدهدان (موبایل و تلفن) تماس نمودندی که چه نشسته ای که دشمنان فوج فوج آمده اند برای تسخیر این مرز و بوم
حوصلم نمیشه بنویسم

من چقدر می تونم بد باشم؟

آخه مگه من کیم؟  هم آدم ها فکر میکنند که می تونند خیلی خوب باشند. یادم افتاد به این شعر

یوسف گم گشته بازا که بروید باز گل دل گل خزان را دیدیو هیچم نگفتی چو فردا شود فکر فردا کنیم. من نه آنم که خواری کشم از چرخ، را بر هم زنم ار غیر مرادم، را پاسخ گفت ای دارای خرمن، کاهی گاهی، بهر طوفان زده سنگیست پناهی گاهی. گاهی ز سر شوق مهمان دلم شو.

 

زیر نویس : همه چیز رو دیده بودم وارونه بنویسند اینم از شاهکار من.

 

واک اِوی، دُونت سی گود بای تِرن اِروند، دونت لِت ایت دای

لاو ویل فایند اِ  وی تو یو

فیلینگ اَند اِموشنز

آر جاست لایک استورمی اوشنز

کن یو اِستی دِ وی یو آر

هیوِن نوز یو کام سو فار

لاو ویل فایند اِ وی تو یو

سو پرامیس می فُر اور

دِر ویل نِوِر(Never) بی اِ نور(Never)

خاطرات گذشته

انگار همین دیروز بود. نوح رو میگم. خیلی آدم با حالی بود. چندتا ۴۰ سال رو صبر کرد تا به اون چیزی که میخواد برسه. بیچاره زود مرد خدا بهش عمری نداد.
یادم یه روز داشتیم با این نوح گشت میزدیم که ...
بیخیال نوح.
اصلا یه گشتی تو خاطراتتون بزنید ببینید چندتا پیغمبر دارید؟
ما که خیلی داریم. ولی نمیدونم چرا هر چی کتاب درسی خوند تو هیچ کدوم یاد نگرفتم که تو دین این پیغمبرا چی میگفتند فقط اسلام.
خداییش آخر دینه ها میگی نه!

بدون شرح

هر شب با این امید می خوابم که فردا را زودتر از هر روز از خواب بیدار شوم و به این تکرار خرد کننده روزگار خاتمه دهم. ولی صبحگاهان هنگامی که از ورای ملحفه ساعت را نگاه میکنم که با عقربه های خود فرا رسیدن ساعت 9 بامداد را خبر میدهند  به هیچ وجه توان جدا شدن از رختخواب را ندارم. و چشمانم را میبندم.

صدای زنگ درب، مرا از خواب شیرین بیدار میکند. به سختی از جا بلند میشوم و در خواب و بیداری با خودم میگم میشه شیرین من پشت در باشه؟  آی فون را بر میدارم و میگم : کیه؟؟

صدایی با حرارت و پر انرژی جواب میده : " نون خشکه دارید؟؟؟