تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

نام این کتاب چیست؟

شما در درک اختیاراتتون دچار سو تفاهم شده اید آقای "اندرسن". شما گمان می کنید که در این شرکت موردی استثنایی هستید و قوانین در مورد شما صدق نمی کند.

-----------------------------------------------------------------------

محمدبن جریر طبری که در اواخر قرن سوم هجری تفسیری بر قرآن نوشته است بدون مناسبت در ذیل آیه ٢٣ سوره بقره، راجع به تولد او (حضرت محمد) مطلبی می نویسد که نمودار انحراف از جاده واقع بینی و رغبت مهارنشدنی اسلافمع سلف، گذشتگان) است به ساختن افسانه های عامیانه؛ و نقل آن به ما نشان می دهد که حتی مورخ نیز نمی تواند مورخ بماند و دستخوش پندارها و اساطیر نشود .

 

آیه ٢٣ سوره بقره چنین است:

وَاِن کُنتُم فی رَیب ممّا نَزّلنا عَلی عَبدِنا فَتُوا بِسورَة مِن مِثِله وَادعوَ اشُهَداکُم مِن دوُن الله اِن کُنتُم صادِقینَ

معنی آن واضح است: اگر در باب قرآن که به بنده خود فرستاده ایم شک دارید یک سوره مثل آن بیاورید.

 

محمد بن جریر طبری در ذیل این آیه می نویسد:

" قبل از بعثت در مکه آوازه ای در افتاد که پیامبری ظهور خواهد کرد به نام محمد که شرق و غرب جهان به فرمان او در آید. بدان روزگار در مکه چهل زن در مکه بار داشتند و هر یک از آنها می زایید اسم پسر خود را محمد می گذاشت تا مگر او همان پیغمبر موعود باشد. "

سخافت (کم عقلی و سبک مغزی) این گفتار آشکارتر از آن است که در مورد آن چیزی گفته آید. نه آوازه ای در مکه بوده و نه کمترین اثری از رسالت مردی به نام محمد ، و حتی ابوطالب هم که حامی و ولی او بود از این آوازه ها و نشانه ها بی خبر بود، از همین روی اسلام نیاورده از دنیا رفت. خود حضرت نیز تا قبل از بعثت از رسالت خود اطلاعی نداشت. کدام آمار در مکه وجود داشته است که نشان دهد در سال 570 میلادی فقط چهل و نه زن و نه بیشتر آبستن بوده و همه آن ها هم بدون استثنا پسر زائیده اند و نام همه آن ها محمد بوده است و حضرت محمد در دوران کدکی چهل محمد هم سن و سال داشته است.

علی دشتی

 

گاو

متن زیر رو چند سال پیش توی اینترنت و دیدم. چند روز تصادفا پیداش کردم. گذاشتم اینجا تا شما هم بی نصیب نمونید.

سوسیالیسم : دو گاو دارید. یکی را نگه میدارید. دیگری را به همسایه خود می دهید.

کمونیسم : دو گاو دارید. دولت هر دوی آنها را میگیرد تا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند.

فاشیسم : دو گاو دارید. شیر را به دولت میدهید. دولت آن را به شما میفروشد.

کاپیتالیسم : دو گاو دارید. هر دوی آنها را میدوشید. شیرها را بر زمین میریزید تا قیمتها همچنان بالا بماند.

نازیسم : دو گاو دارید. دولت به سوی شما تیراندازی میکند و هر دو گاو را می گیرد.

انارشیسم : دو گاو دارید. گاوها شما را میکشند و همدیگر را می دوشند.

سادیسم : دو گاو دارید. به هردوی انها تیراندازی میکنید و خودتان را در میان ظرف شیرها می اندازید.


اپارتاید : دو گاو دارید. شیر گاو سیاه را به گاو سفید میدهید ولی گاو سفید را نمی دوشید.

دولت مرفه : دو گاو دارید. آنها را میدوشید بعد شیرشان را به خودشان میدهید تا بنو شند.

بوروکراسی : دو گاو دارید. برای تهیه شناسنامه آنها هفده فرم را در سه نسخه پر میکید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.

سازمان ملل : دو گاو دارید. فرانسه شما را از دوشیدن آنها وتو میکند.امریکا و انگلیس گاوها را از شیر دادن به شما وتو میکنند.نیوزلند رای ممتنع می دهد.

ایده الیسم : دو گاو دارید. ازدواج میکنید. همسر شما آنها را می دوشد.

رئالیسم : دو گاو دارید. ازدواج میکنید. اما هنوز خودتان آنها را می دوشید.

متحجریسم : دو گاو دارید. زشت است شیر گاو ماده را بدوشید.

فمینیسم : دو گاو دارید. حق ندارید شیر گاو ماده را بدوشید.

پلورالیسم : دو گاو نر و ماده دارید. از هرکدام شیر بدوشید فرقی نمی کند.

لیبرالیسم : دو گاو دارید. آنها را نمیدوشید چون آزادیشان محدود می شود.

دموکراسی مطلق : دو گاو دارید. از همسایه ها رای میگیرید که آنها را بدوشید یا نه.

سکولاریسم : دو گاو دارید. پس به خدا نیازی نیست.

 

پ. ن -----------------------------------------------------------

با تشکر از تمامی دوستانی که با نظراتشون در پست قبلی ما رو شرمنده کردند. و باعث شدند که بازم بنویسم.

اگر میبینید که از خودم چیزی نمی نویسم به خاطر این هست که خیلی سرم شولوغ شده. ( باید برم آرایشگاه)

سیب سرخ ...

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیده ام

 

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

 

تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گامهای تو تکرار کنان

میدهد آزارم و من اندیشه کنان

غرق این پندارم که چرا

خانه کوچک ما سیب نداشت

خانه کوچک ما سیب نداشت

خانه کوچک ما سیب نداشت

خانه کوچک ما سیب نداشت

(شاعر را نمی شناسم)

 

 

هدیه ای به من

اگر اشتباه نکنم سیزدهم اسفند بود که یکی از دوستان هدیه ای به من داد. هر چند هیچ گاه نفهمیدم که مناسبت این هدیه چی بوده؟ اون هدیه کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد اثر پائولو کوئلیو بود. ولی تفاوتی که بادیگر هدیه ها داشت این بود که جای جای این کتاب و زیر خیلی از جمله ها خط کشیده شده بود. و در ابتدای این کتاب جملاتی نوشته شده بود.

ابتدای کتاب

2/11/84

5/5 عصر

و در صفحه ای که پائولو کوئلیو امضا کرده این نوشته دیده میشود

... تقدیمی ...

به پاس همه خوبیها و بدیهایت

ارادتمند: صبا

در چند صفحه بعد

تا نیمه راه را، من تنهایی رفتم

باقی را ...

تو تنهایی.

از این پس در جای جای کتاب زیر جمله هایی خط کشیده شده که مجموع این جملات داستانی را تعریف میکند. خودتان بخوانید!

صادق باشیم

زن ها – وقتی خودشان را میکشند- روش های شاعرانه تری انتخاب می کنند

زندگی، همواره انتظار برای فرا رسیدن لحظه صحیح عمل است.

خداحافظی با آنچه مردم زندگی میخوانند.

خسته از اینکه نمیدانست با اندک زمانی که برایش مانده،چه کند.

هیچ کس، در هیچ جای جهان ، مقاله اش را با این پرسش آغاز نمیکند که قله اورست کجاست؟ حتی اگر هرگز به آنجا نرفته باشد.

لحظه طنز ناب

شاید لازم نباشد بمیرد

برای بازگشت خیلی دیر بود.

احساس کرده بود در هوا راه می رود،

یکنواخت

احساس عجز

اخرین تجربه زندگی

بر خلاف بسیاری از مردم

پیروزی کمی هم نبود

آزادی مطلق. فراموشی ابدی.

انسان برای بقا می جنگد، نه برای تسلیم.

اما نتیجه آن فاجعه آفرین بوده.

و اصلا نمی دانست دارد می میرد.

مرد جوان لبخند زد. ورونیکا هم لبخند زد ...

این مرد جوان منم؟

برای آخرین بار

از آنچه چشمهایش می توانست ببیند و گوشهایش می توانست بشنود، شاد بود.

تمامی اصالت خود را از دست می دادند.

احوال دل

خواهی که روشنت شود احوال سر عشق

از شمع پرس قصه، ز باد صبا مپرس

 

هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود

آنکس که با تو گفت که درویش را مپرس

 

از دلق پوش صومعه نقد طلب مجو

یعنی ز مفلسان،  سخن کیمیا مپرس

 

در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست

ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس

 

نقش حقوق خدمت و اخلاص و بندگی

از لوح سینه محو کن و نام ما مپرس

 

ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم

از ما بجز حکایت مهر و وفا مپرس

 

حافظ رسید موسم گل، معرقت مخوان

دریاب نقد عمر و ز چون و چرا مپرس

دیدار

وقتی که بدن جولانگاه یک دست میشود،

نمیدانی که این حرکت ناموزن بر روی بدن در جهت ارضای نیازیست یا اغنای کنجکاوی از پس قرنها سکوت!

تمنای خواستن را می توان در چشمان پرسشگرش هنگام التماس نوک انگشتان از گونه هایت دید.

حرکت ناشیانه لب بر روی لبانت که حاکی از  اعتماد فراوانست در خالی کردن خود از هر گونه تکلف و غرور یا نشانی از بی تجربگی محض به لحاظ نخواستن!

استنشاق بوی بدنت که مانند آبشاری از بینی او به تمام وجودش سرازیر میشود. و این آبشار از پس سیراب کردن عطشش بر نمی آید و دوباره و دوباره  تو را ....

تولد من

به اطلاع تمامی ملت غیور می رساند که امروز روز تولد اینجانب میباشد. و پست قبلی مبنی بر اینکه روز تولدم بوده مجعول است. با سپاس.

به کوری چشم دشمنان

----

کسانی که در پست قبل نظراتی از قبیل خوب بود و قشنگ بود داده بودند منتظر عواقب کار خود باشند.