تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

گلبرگ

این شعر قشنگ رو یکی از دوستام به اسم گلبرگ فرستاده منم گذاشتمش تو وبلاگ تا شما نظراتتون رو واسم بفرستید.

شب است و سکوت و تنهایى و عشق

دلم گرفته
دلم آنقدر گرفته که تنهایى بدجورى عذابم مى دهد
دلم مى خواهد بنویسم
از خودم
از تو
از سکوت
از عشق
احساس مى کنم چهارده سال از دورى من و تو گذشته است
دلم چقدر برایت تنگ شده
براى دیدنت
براى انتظارت
براى عشقت
و شاید
براى لحظه ى جدایى ات از من و از قلبم
...
من در وجود تو محو شده ام
گاهى وقتها که دلم از دوریت مى گیرد و فریاد نمى زند
به قاب عکس خودم روى دیوار مى نگرم
چون وجود و هستى من از آن توست
و ساعتها با تو حرف مى زنم
و درد دل مى کنم
و اشک مى ریزم
و گاهى وقتها هم که حسابى دلم مى گیرد
آرام مى گویم:
دوستت دارم.
مبادا کسى از پشت دیوار صدایم را بشنود
و
روى لبهایم در قاب عکس لبخند مى نشیند
و تو مى خندى
اما نمى گویى که تو هم دوستم دارى
فقط لبخند مى زنى
فقط لبخند
...
هنوز هم دوستم دارى؟!...
...
امروز
وقتى که باز با تو در قاب عکسم درد دل مى کردم
نمى دانم چه گفتم که تو اخم کردى
من فقط گفتم""برگرد""
حرف بدى زدم؟
درست است که تو نرفته اى که برگردى ولى
حالا که من نمى توانم برگردم تو بیا
بیا و آنوقت مرا هم با خودت ببر
هر جا که دوست دارى
حتى به برزخ
مى آیى؟!...
بگو که مى آیى...
...
باز هم تو را در قاب عکس روى دیوار مى بینم
دستهایت را زیر چانه ات گذاشته اى و خیره به چشمهایم مى نگرى
مى خواهى چیزى بگویى؟!...
خب بگو...
"..................."
وقتى دلم برایت تنگ مى شود و با قاب عکس روى دیوار هم نمى توانم درد دل کنم
خاطرات روزانه اى را که هرگز برایم ننوشتى مى خوانم
و دلم بیشتر مى گیرد
چون در خاطراتت زندگى گم شده است
و تو
سعى هم نمى کنى آن را بیابى
...
عجیب دلواپس تو هستم
دلواپس قلبت
مواظب خودت و قلبت باش
خودت بیشتر از قلبت.
با اینکه از من دورى اما
مى دانم که خوشبخت ترین دختر دنیایم
حتى اگر مجبور باشم تا ابد از تو دور بمانم
رؤیاى تو هم خوشبختى است
آوردن نامت هم افتخار است
...
خدایااااااااااااااااااااا
مُردم از تنهایى............
حرف آخر
دوستت دارم...

گلبرگ 

تعلق

یک ماژیک قرمز برداشتم، روی بازوم به یاد تو یه گل قرمز کشیدم، ابجی کوچیکه گفت خیلی خوشکل شده.

شروع کردم به نوشتن اسمت روی تنم همه جا رو نوشتم. رسیدم به سینه م اسمت رو نوشتم رو قلبم، ولی پاک شد. دوباره و دوباره نوشتم ولی هر دفعه پاک شد. ترسیدم گفتم چرا پاک میشی قلبم به صدا در اومد و گفت : اینجا مال تو نیست و تو حق نداری چیزی روش بنویسی!

گفتم: اینجا خونه کیه!؟

وقتی اسم تو رو از قلبم شنیدم، خیالم راحت شد که دیگه جایی از من نیست که به تو تعلق نداشته باشه!

پاسخ به نظرات:

 

اول از کسایی که در پست آخر نظر دادن و من اون پست رو پاک کردم خیلی معذرت می خوام. ظاهرا اون پست رو خیلی با عصبانیت نوشته بودم. مجبور شدم پاکش کنم.

 

معمولا عادت دارم که در مورد کامنتایی که برام میزارند فکر کنم و اگر بتونم جواب بدم.

 

سعید جون! مرسی که سرزدی ولی بیخیال شو ما هم یکی هستیم دیگه اینقدر پاپی نشو! همینجوری قبولمون کن.

 

صنم جان! مرسی از بابت کامنتهات ولی اینقدر من رو لوس نکنی بهتره! چون یه روز میبینی که اونقدرا هم ... نیستیم . در مورد پست ارتباط که گفته بودی اینم یکی از ویژگی هاست ممنونم. ولی همین چند کلمه ساده هم به بعضیا بر خورده بود. ضمنا ما فعلا نه گوزن هستیم نه سنگ پشت ظاهرا هلو هستیم ولی چه جوری رو فقط تو میدونی !!!

 

مونلایت! تو هم که میگی توان درکش هم نیست توان گفتنش هم نیست. پس چرا خیلیا نمیزارند این احساس رو بهشون انتقال داد.

 

مسی جون که همیشه با من بودی! بازم شانس آوردیم که تو زمون آدمای نخستین نبودی وگرنه الان ما هیچی نداشتیم به هم بگیم جز اینکه بشینیم زل بزنیم تو چشمای هم. ولی خداییش خیلی خوشکل تر بود. اونوقت یه چشمک خدا میدونه چی معنی داشت؟

 

صبا خانوم! یه مدتیه پیدات نیست امیدوارم که شاد و خوش سالم باشی. همیشه منتظر نظراتت هستم. هر کجا که باشی.

 

anubis  مرسی که سر زدی! مسئله اینه که همه ما میدونیم که توقع بیجا نباید داشت ولی وقتی که پای عمل میرسه واویلا!

 

جناب م اتساین تو این مدت همیشه تو وبلاگم حضورت رو احساس کردم. حتی تو پستی که نوشتم و پاکش کردم هم کامنت گذاشته بودی! اول اینکه این وبلاگ هیچ قابلی نداره و متعلق به همه دوستانه! در جواب سوالتون باید بگم که صنم و وبلاگ سرگردون ساده از این وبلاگ جدا هستند هر چند روح صنم هست که این وبلاگ رو میجرخونه. چرا می خوای طرز فکرت رو عوض کنی به خودت مربوطه ولی هر کاری از دست ما بر بیاد برات انجام میدیم. هر چند خیلی کوچیکتر از این حرفا هستم. شعر خیلی قشنگی هم تو واسم نوشته بودی. ایمیلت رو هم سعی کردم بخونم ولی فرمتش قابلیت خوندن توی Gmail نداشت شرمندم. واست به ID یاهو OFF زدم. امری بود در خدمتیم. در مورد قالب وبلاگ هم خیلی دلم میخواد یه قالب مناسب با محتویات این وبلاگ بسازم ولی اصلا وقت نمیکنم. از عدم وجود نظم در پست دادن ها میتونی بفهمی که خیلی وقت کمی دارم. از بابت اون دوتا گل سرخ هم ممنون

ولی هدفم از ساختن وبلاگ روز اول این بود که تفکرات و اندیشه هایی رو که پشت اسمم قایم کردم و همیشه مخفی بوده رو اینجا بیان کنم. در حقیقت خود خودم را از سانسور شدن نجات بدم، ولی نشد این کار رو انجام بدی. چون اونقدر آدمای آشنا به این وبلاگ سر میزنند که دیگه اگه بخوام بدون سانسور بنویسم هیچی از خودم نمیمونه. البته سو تفاهم نشه اونقدرا هم پشت نقاب نیستم بیشتر دوستام از همه زندگیم خبر دارند.

تجربه

دریغا که گوزنان نمی توانند تیز پایی را به سنگ پشتان بیاموزند
                                                                            جبران خلیل جبران

--------------------
بارها میشود که خواسته ام تیز پایی را به سنگ پشتی یاد دهم و از کندی او در فرا گرفتنش در دلم نالیده ام. ولی نمیدانم چرا هیچ گاه متوجه نشدم که سنگ پشت نیز با تمام وجود در حال یاد دادن آرامش و متانت به من بوده است.
امروز که هنگام دویدن گوزنی را با خود دارم می فهمم که گوزنان باید با گوزنان  تیز پایی را تمرین کنند. و لذت دویدن را تجربه کنند و آموزش تیزپایی به سنگ پشت چیزی جز تلف کردن وقت نیست.

ارتباط

به نظر من انسانها خیلی حقیر شدند که تنها راه ارتباط بر قرار کردن رو حرف زدن میدونند.

با چندتا کتاب میشه حسی رو که با دست دادن ایجاد میشه توضیح داد.

یا چند روز وقت لازمه که یه بوسه رو تعریف کرد.

رهایی

همه چیز تموم شد. نه شکی نه التهابی نه ترسی.
همه چیز به خاطر یه دست هست که میتونم تو دستام بگیرم. و بدونم که مال خودمه
------------------------------------------------
پاسخ به نظرات:
صبا: تو هنوز درگیر این هستی که کی اول باشه. به زندگیت بچسب. شاید هیچکی مثل اولی نباشه! ولی زندگی ادامه داره

مونلایت: حل و فصل کردم. مرسی که سر میزنی

خطر

امروز احساس خطر کردم. و به همین دلیل:
موبایلم رو خاموش کردم.
و به هیچ تلفنی جواب ندادم.

به بعضی چیزا و بعضی کسا مشکوکم.