تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

تفکرات سه بعدی

بریده هایی از درگیری های ذهنی خودم با خودم و جامعه + علایق + بقیه این چیزا

خطر

امروز احساس خطر کردم. و به همین دلیل:
موبایلم رو خاموش کردم.
و به هیچ تلفنی جواب ندادم.

به بعضی چیزا و بعضی کسا مشکوکم.

سه بعدی اول

بعد اول:

از این پس بعد اول حرفام رو به زوربا اختصاص میدم. زوربا یه بهتر بگم کتاب زوربا کتاب و داستانی که میتونم بگم مسیر زندگیم رو عوض کرد. زوربا تنها کسی بود که تونست م رو از فکر کردن بیخود رها کنه. و از تبدیل شدن من به یک موش کاغذخوار نجات بده. زوربا همون کسی که جنگ، سفر، عشق، شهوت، حسادت رو تجربه کرده و به راحتی میتونه رکدومش رو که می خواد کنار بزاره یا در جهت منافع خودش استفاده کنه. (البته من هنوز نتونستم به این درجه برسم.) یه جمله از کتاب زوربا براتون نقل می کنم.

 

بسیار کسان خوشبختی رو در بالاتر از آدمی می جویند، و گروهی در پایین تر از او، ولی خوشبختی درست به قامت آدمی است.

 

بعد دوم:

رده اول: آلونسو با 111 امتیاز

رده دوم : کیمی با 86 امتیاز

رده سوم: شومی با 54 امتیاز

منتظر سائو پائولو میمونم.

 

بعد سوم:

بعضییا برای اینکه ثابت کنند که بهت اعتماد دارند و براشون مهم هستی کارای عجیبی میکنند. ولی من زیاد تیز نیستم و این چیزا رو نمیفهمم. ولی یه مدتیه که یه چیزی بد جور ذهنم رو مشغول کرده.

گفتم زیاد تو اینترنت میرم. گفت دوستش ندارم. گفتم من حرفام رو رو نت راحت تر میزنم. من رو تو یاهو add  کرد.

یه روز پرسید که داری چیکار میکنی؟ گفتم دارم تو orkut گشت میزنم گفت نمی دونم چیه. گفتم برات یه   invite فرستادم . از اون به بعد همیشه سوالش اینه که چه جوری باید پروکسی دور زد و چه جوری میشه جاهایی که orkut رو فیلتر کردند وارد orkut  شد.

فعلا نوشتنم نمیاد.

 

----------------------------------------------------

پاسخ به نظرات:

- مسی جون همیشه به ما لطف داشتی. کامنتت موجب دلگرمی!

- صبا تو چی فکر میکنی؟ واسه چی مینویسم؟ کدوم دلیلت دلیل اصلی من واسه نوشتن هست؟ مگه خودت نمینویسی؟ فکر میکنی اگر با کسی صحبت کنم دیگه نمینویسم!؟؟

- ممنون مونلایت که بهم سر زدی. چرا اینقدر قبولم داری؟ مگه من چی کار کردم؟ واسه بزرگ شدن هم به نظرم لازم نیست پوستت رو بشکنی میتونی با رنگ آبی فسفری بزرگ بشی!

متن

سخت نگیر کوچولو!

زندگی همینه دیگه ... یه معادله دو مجهولی، بینهایت جواب

یه جنگ قدیمی و ادامه دار به طول تاریخ و عرض صفر ...

بین آدمایی که فکر میکنند فقط جوابایی که خودشون پیدا کردند درسته.

می دونی کوچولو ... هر چی به نور نزدیک تر بشی سایت بزرگتر میشه ...

بعضی وقتا لیوانی که تا سر پر خالی دیده میشه ...

همه اونایی که رانندگیشون خوبه لزوما راه ها رو خوب بلد نیستند.

گاهی حق با صدایی که بلند تره...

تا وقتی که پوستت رو نشکستی بزرگ نمی شی.

بازی از کمیتها نرده ای هستند و بعضی ها برداری ...

نمی تونی با هم جمع و تفریقشون کنی .

ببین کوچولو ...

میدونم اینارو میدونی... میدونم درد تو از این چیزا نیست.

میدونم کوچولو آدم بعضی وقتا دلش میگیره ...

وقتی دلش گرفت دنبال یه شونه میگرده برای تکیه دادن

وقتی شونه پیدا نکرد یاد میگیره اشکاشو با استینش پاک کنه.

یه پیرهن آستین کوتاه برات خریدم...

که این رو هم ترک کنی.! پاشو بیا بپوش ببینم.

-----------------------------------------------

پانوشت:

یادم نمیاد این متن رو کی واسم فرستاد یا از کجا خوندم!

حالا می فهمم چرا بابام همیشه میگفت: " تو باید پیرهن آستین بلند بپوشی."

فکر میکنم یه شونه ای رو پیدا کردم !!!

واقعیت

شعر زیر رو به دوستی تقدیم میکنم که همواره به فکر دیگرانه و در صدد رفع مشکلات اونا بر میادولی دیگرون همیشه بر خلاف کمکی که بهشون شده باهاش رفتار میکنند و اسباب ناراحتیش رو فراهم میکنند. فکر میکنم شعر زیر گویا تر از هر حرفی باشه.
 
من نگویم ترک آیین مروت کن ولی
این فضیلت با تو خلق سفله را دشمن کند

تار وپودش را ز کین توزی همی خواهند سوخت
هر که همچون شمع بزم دیگران روشن کند

گفت با صاحبدلی مردی که به همام در نهفت
قصد دارد تا به تیغت سر جدا از تن کند

نیکمردش گفت باور نایدم این گفته ز آنک
من باو نیکی نکردم تا بدی با من کند

میکنند از دشمنی نا دوستان با دوستان
آنچه آتش با گیاه و برق با خرمن کند

دور شو زین مردم نا اهل دور از مردمی
 دیو گردد هر که آمیزش به اهریمن کند 
 
منزلت خواهی مکان در کنج تنهایی گزین
گنج گوهر بین که در ویرانه ها مسکن کند
رهی معیری

من

فریادی می کشم از ورای وجود ناراضیم تا درد ..... را که از نبود ویژگیها و زیبایی هایی که خداوند به من نداده و من با تلاش خودم ویژگی های دیگری را برای خودم خریده ام تا کمبود ها را مخفی سازم.دیگر از نداشتن و نبودن چون دیگران خسته ام.

خدا!!! خودت را در آن دنیا برای پاسخ دادن به من آماده کن!

پا نوشت:
جای خالی را با کلمه مناسب پر کنید !!

داستانهای من و خدا

زندگی را بر سر در خانه ام گذاشتم و تنها به جستجوی کمال آمدم. و سالها عشق را فراموش کردم. وقتی به در خانه خدا رسیدم به من گفت: آمدی ؟ گفتم آری . پاک پاک. عشق را فراموش کردم. و زندگی را کنار گذاشتم.
فریاد بر آمد آنکه  خاموش!!!!!

داستانهای من و دوستان

در خاطرم همی هست که با دوستان قصد کردندی تا نشستندی کمی و کمی با هم خوش گزراندی.
ولیکن چون موقعیت مهیا نشدندی مجلس نیز مهیا نشد. پس همه عبا برگرفتیم و قصد منزل نمودندی. ودوستان  هی در راه گفتندی که چرا نوح همی بد قول باشد. 
امروز بسیار تفکر کردم. و به ملاطفت افتادم که این نوح مردیست بسیار خوش قول. حتما اورا مشکلی در افتاده. در همین احوالات بودم که هدهد الکترونیکم (موبایل) شروع به سرو صدا نمود. بگفتم کیستی؟
صدا : سلام من نوح هستم.

- سلام ! چرا دیروز مارا منتظر گذاشتندندی.

= راستش از خدا که پنهان نیست از تو هم چه پنهان عحیب موقعیتی بر من افتاد. که چاره نداشتم جز اجرا.
- خوب تعریف کن.
=راستش از شرکت معظم پیام رسانی و هدهدان (موبایل و تلفن) تماس نمودندی که چه نشسته ای که دشمنان فوج فوج آمده اند برای تسخیر این مرز و بوم
حوصلم نمیشه بنویسم