-
تعلق
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1384 22:49
یک ماژیک قرمز برداشتم، روی بازوم به یاد تو یه گل قرمز کشیدم، ابجی کوچیکه گفت خیلی خوشکل شده. شروع کردم به نوشتن اسمت روی تنم همه جا رو نوشتم. رسیدم به سینه م اسمت رو نوشتم رو قلبم، ولی پاک شد. دوباره و دوباره نوشتم ولی هر دفعه پاک شد. ترسیدم گفتم چرا پاک میشی قلبم به صدا در اومد و گفت : اینجا مال تو نیست و تو حق نداری...
-
پاسخ به نظرات:
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1384 18:23
اول از کسایی که در پست آخر نظر دادن و من اون پست رو پاک کردم خیلی معذرت می خوام. ظاهرا اون پست رو خیلی با عصبانیت نوشته بودم. مجبور شدم پاکش کنم. معمولا عادت دارم که در مورد کامنتایی که برام میزارند فکر کنم و اگر بتونم جواب بدم. سعید جون! مرسی که سرزدی ولی بیخیال شو ما هم یکی هستیم دیگه اینقدر پاپی نشو! همینجوری...
-
تجربه
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 14:16
دریغا که گوزنان نمی توانند تیز پایی را به سنگ پشتان بیاموزند جبران خلیل جبران -------------------- بارها میشود که خواسته ام تیز پایی را به سنگ پشتی یاد دهم و از کندی او در فرا گرفتنش در دلم نالیده ام. ولی نمیدانم چرا هیچ گاه متوجه نشدم که سنگ پشت نیز با تمام وجود در حال یاد دادن آرامش و متانت به من بوده است. امروز که...
-
ارتباط
دوشنبه 11 مهرماه سال 1384 10:31
به نظر من انسانها خیلی حقیر شدند که تنها راه ارتباط بر قرار کردن رو حرف زدن میدونند. با چندتا کتاب میشه حسی رو که با دست دادن ایجاد میشه توضیح داد. یا چند روز وقت لازمه که یه بوسه رو تعریف کرد.
-
رهایی
یکشنبه 10 مهرماه سال 1384 11:59
همه چیز تموم شد. نه شکی نه التهابی نه ترسی. همه چیز به خاطر یه دست هست که میتونم تو دستام بگیرم. و بدونم که مال خودمه ------------------------------------------------ پاسخ به نظرات: صبا: تو هنوز درگیر این هستی که کی اول باشه. به زندگیت بچسب. شاید هیچکی مثل اولی نباشه! ولی زندگی ادامه داره مونلایت: حل و فصل کردم. مرسی...
-
خطر
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 00:17
امروز احساس خطر کردم. و به همین دلیل: موبایلم رو خاموش کردم. و به هیچ تلفنی جواب ندادم. به بعضی چیزا و بعضی کسا مشکوکم.
-
سه بعدی اول
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 19:53
بعد اول: از این پس بعد اول حرفام رو به زوربا اختصاص میدم. زوربا یه بهتر بگم کتاب زوربا کتاب و داستانی که میتونم بگم مسیر زندگیم رو عوض کرد. زوربا تنها کسی بود که تونست م رو از فکر کردن بیخود رها کنه. و از تبدیل شدن من به یک موش کاغذخوار نجات بده. زوربا همون کسی که جنگ، سفر، عشق، شهوت، حسادت رو تجربه کرده و به راحتی...
-
متن
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 10:51
سخت نگیر کوچولو! زندگی همینه دیگه ... یه معادله دو مجهولی، بینهایت جواب یه جنگ قدیمی و ادامه دار به طول تاریخ و عرض صفر ... بین آدمایی که فکر میکنند فقط جوابایی که خودشون پیدا کردند درسته. می دونی کوچولو ... هر چی به نور نزدیک تر بشی سایت بزرگتر میشه ... بعضی وقتا لیوانی که تا سر پر خالی دیده میشه ... همه اونایی که...
-
واقعیت
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 00:16
شعر زیر رو به دوستی تقدیم میکنم که همواره به فکر دیگرانه و در صدد رفع مشکلات اونا بر میادولی دیگرون همیشه بر خلاف کمکی که بهشون شده باهاش رفتار میکنند و اسباب ناراحتیش رو فراهم میکنند. فکر میکنم شعر زیر گویا تر از هر حرفی باشه. من نگویم ترک آیین مروت کن ولی این فضیلت با تو خلق سفله را دشمن کند تار وپودش را ز کین توزی...
-
من
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 12:47
فریادی می کشم از ورای وجود ناراضیم تا درد ..... را که از نبود ویژگیها و زیبایی هایی که خداوند به من نداده و من با تلاش خودم ویژگی های دیگری را برای خودم خریده ام تا کمبود ها را مخفی سازم.دیگر از نداشتن و نبودن چون دیگران خسته ام. خدا!!! خودت را در آن دنیا برای پاسخ دادن به من آماده کن! پا نوشت: جای خالی را با کلمه...
-
داستانهای من و خدا
جمعه 7 مردادماه سال 1384 10:47
زندگی را بر سر در خانه ام گذاشتم و تنها به جستجوی کمال آمدم. و سالها عشق را فراموش کردم. وقتی به در خانه خدا رسیدم به من گفت: آمدی ؟ گفتم آری . پاک پاک. عشق را فراموش کردم. و زندگی را کنار گذاشتم. فریاد بر آمد آنکه خاموش!!!!!
-
داستانهای من و دوستان
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1384 22:36
در خاطرم همی هست که با دوستان قصد کردندی تا نشستندی کمی و کمی با هم خوش گزراندی. ولیکن چون موقعیت مهیا نشدندی مجلس نیز مهیا نشد. پس همه عبا برگرفتیم و قصد منزل نمودندی. ودوستان هی در راه گفتندی که چرا نوح همی بد قول باشد. امروز بسیار تفکر کردم. و به ملاطفت افتادم که این نوح مردیست بسیار خوش قول. حتما اورا مشکلی در...
-
من چقدر می تونم بد باشم؟
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:46
آخه مگه من کیم؟ هم آدم ها فکر میکنند که می تونند خیلی خوب باشند. یادم افتاد به این شعر یوسف گم گشته بازا که بروید باز گل دل گل خزان را دیدیو هیچم نگفتی چو فردا شود فکر فردا کنیم. من نه آنم که خواری کشم از چرخ، را بر هم زنم ار غیر مرادم، را پاسخ گفت ای دارای خرمن، کاهی گاهی، بهر طوفان زده سنگیست پناهی گاهی. گاهی ز سر...
-
خاطرات گذشته
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 02:31
انگار همین دیروز بود. نوح رو میگم. خیلی آدم با حالی بود. چندتا ۴۰ سال رو صبر کرد تا به اون چیزی که میخواد برسه. بیچاره زود مرد خدا بهش عمری نداد. یادم یه روز داشتیم با این نوح گشت میزدیم که ... بیخیال نوح. اصلا یه گشتی تو خاطراتتون بزنید ببینید چندتا پیغمبر دارید؟ ما که خیلی داریم. ولی نمیدونم چرا هر چی کتاب درسی خوند...
-
بدون شرح
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 13:15
هر شب با این امید می خوابم که فردا را زودتر از هر روز از خواب بیدار شوم و به این تکرار خرد کننده روزگار خاتمه دهم. ولی صبحگاهان هنگامی که از ورای ملحفه ساعت را نگاه میکنم که با عقربه های خود فرا رسیدن ساعت 9 بامداد را خبر میدهند به هیچ وجه توان جدا شدن از رختخواب را ندارم. و چشمانم را میبندم. صدای زنگ درب، مرا از خواب...
-
من رای میدهم
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1384 02:32
در راستای انتخابات رئیس جمهوری من هم حمایت خودم رو از کاندیداتوری کاندید مورد نظر خودم اعلام میدارم. با توجه به سوابق و پیشینه این کاندید معلومه که کارش خیلی درسته. از اونجا که از فیلتر گذشته و تایید صلاحیت شده پس معلومه که قبلنا یه کارایی انجام داده که برای ایران خوب بوده. البته چون من خیلی تو کار سیاسی بازی واردم و...
-
اولین پست
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1384 01:06
فعلا که هیچی